معرفی وبلاگ
خسرو قاسمی khosroo-ghasemi همه جای ایران سرای من است چه نیک وچه بدازبرای من است 09123167760
دسته
لینک یاران و دوستان
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 56947
تعداد نوشته ها : 41
تعداد نظرات : 13
Rss
طراح قالب
GraphistThem245

به نام خدای هستی بخش

==============

 

بیا تا قدر همدیگر بدانیم

که تا نا گه ز یکدیگر نمانیم

کریمان جان فدای دوست کردند

سگی بگذار ما هم مرد مانیم

فسون قل اعوذ و قل هو الله

چرا در عشق همدیگر نخوانیم؟

غرضها تیره دارد دوستی را

غرضها را چرا از دل نرانیم؟

گهی خوشدل شوی از من که میرم

چرا مرده پرست و خصم جانیم؟

چو بعد مرگ خواهی آشتی کرد

همه عمر از غمت در امتحانیم

کنون پندار مردم ؛ آشتی کن

که در تسلیم ؛ ما چون مردگانیم

چو بر گورم بخواهی بوسه دادن

رخم را بوسه ده که اکنون همانیم

انسان وقتی به آن درجه از کمال برسد و بداند ؛که برترین موجود هستی است و خداوند متعال پس از خلقت آدمیان بر خود اینگونه خواند که

فتبارک الله احسن الخالقین

یعنی خلقتی چنین  بزرگ ؛ بدست خالق یزرگی انجام یافته است

پس منطقی است که انسان هر چیز کوچکی را نباید بزرگ بداند و این نشود جز با بزرگی و بزرگ منشی  و فهم و کمال انسان0

 

دسته ها : شعر و اندیشه2
1389/9/16 5:18 بعد از ظهر

 

  

همه هم سن و سالهای من این شعر بسیار زیبا را در دوران دبستان به یاد دارند . می دانم که خیلی ها قسمتی از این شعر دوران کودکی را یا از یاد برده اند و یا فقط چند بیت از آن را در یاد ها دارند .حالا فرصتی دست داده که مروری کنید و یادی از آن ایام کنید و لذت ببرید.

   تقدیم به دوستان 00000000000000000000

 

باز باران

 با ترانه

با گوهر های فراوان

می خورد بر بام خانه

 من به پشت شیشه تنها

ایستاده :

در گذرها

رودها راه اوفتاده.

 شاد و خرم

یک دوسه گنجشک پرگو

باز هر دم

می پرند این سو و آن سو

 می خورد بر شیشه و در

مشت و سیلی

آسمان امروز دیگر

نیست نیلی

 یادم آرد روز باران

 گردش یک روز دیرین

خوب و شیرین

توی جنگل های گیلان:

 کودکی ده ساله بودم

شاد و خرم

نرم و نازک

چست و چابک

 از پرنده

از چرنده

از خزنده

بود جنگل گرم و زنده

 آسمان آبی چو دریا

یک دو ابر اینجا و آنجا

چون دل من

روز روشن

 بوی جنگل تازه و تر

همچو می مستی دهنده

بر درختان می زدی پر

هر کجا زیبا پرنده

 برکه ها آرام و آبی

برگ و گل هر جا نمایان

چتر نیلوفر درخشان

آفتابی

 سنگ ها از آب جسته

از خزه پوشیده تن را

بس وزغ آنجا نشسته

دمبدم در شور و غوغا

 رودخانه

با دوصد زیبا ترانه

زیر پاهای درختان

چرخ می زد ... چرخ می زد همچو مستان

 چشمه ها چون شیشه های آفتابی

 نرم و خوش در جوش و لرزه

 توی آنها سنگ ریزه

سرخ و سبز و زرد و آبی

 با دوپای کودکانه

می پریدم همچو آهو

می دویدم از سر جو

دور می گشتم زخانه

 می پراندم سنگ ریزه

تا دهد بر آب لرزه

بهر چاه و بهر چاله

می شکستم کرده خاله

 می کشانیدم به پایین

شاخه های بیدمشکی

دست من می گشت رنگین

از تمشک سرخ و وحشی

 می شنیدم از پرنده

داستانهای نهانی

از لب باد وزنده

راز های زندگانی

 هرچه می دیدم در آنجا

بود دلکش ، بود زیبا

شاد بودم

می سرودم :

 " روز ! ای روز دلارا !

داده ات خورشید رخشان

این چنین رخسار زیبا

ورنه بودی زشت و بی جان !

 " این درختان

با همه سبزی و خوبی

گو چه می بودند جز پاهای چوبی

گر نبودی مهر رخشان !

 " روز ! ای روز دلارا !

گر دلارایی ست ، از خورشید باشد

ای درخت سبز و زیبا

هرچه زیبایی ست از خورشید باشد ... "

 اندک اندک ، رفته رفته ، ابرها گشتند چیره

آسمان گردیده تیره

بسته شد رخساره خورشید رخشان

ریخت باران ، ریخت باران

 جنگل از باد گریزان

چرخ ها می زد چو دریا

دانه های گرد باران

پهن می گشتند هر جا

 برق چون شمشیر بران

پاره می کرد ابرها را

تندر دیوانه غران

مشت می زد ابرها را

  روی برکه مرغ آبی

از میانه ، از کناره

با شتابی

چرخ می زد بی شماره

 گیسوی سیمین مه را

شانه می زد دست باران

باد ها با فوت خوانا

می نمودندش پریشان

 سبزه در زیر درختان

رفته رفته گشت دریا

توی این دریای جوشان

جنگل وارونه پیدا 

 بس دلارا بود جنگل

به ! چه زیبا بود جنگل

بس ترانه ، بس فسانه

بس فسانه ، بس ترانه

 بس گوارا بود باران

وه! چه زیبا بود باران 

می شنیدم اندر این گوهرفشانی

رازهای جاودانی ،پند های آسمانی

 " بشنو از من کودک من

پیش چشم مرد فردا

زندگانی - خواه تیره ، خواه روشن -

هست زیبا ، هست زیبا ، هست زیبا ! "

عباس نمینی شریف   متخلص به گلچین گیلانی

دسته ها : شعر و اندیشه2
1389/9/14 1:12 بعد از ظهر
X