معرفی وبلاگ
خسرو قاسمی khosroo-ghasemi همه جای ایران سرای من است چه نیک وچه بدازبرای من است 09123167760
دسته
لینک یاران و دوستان
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 56933
تعداد نوشته ها : 41
تعداد نظرات : 13
Rss
طراح قالب
GraphistThem245

 

 حاصل عمرم سه سخن بیش نیست

                                      خام بدم

                                               پخته شدم

                                                          سوختم

دیوان کبیر*************************************

دسته ها : عارفانه ها
1389/9/1 4:42 بعد از ظهر

منسوب به شمس تبریزی

 من؛ گنگ خواب دیده و خلقی تمام کر

من  عاجزم ز گفتن و  خلق از شنید نش

شمس تبریزی

 

عرصه سخن ؛ بس تنگ است ! عرصه معنی فراخ

از سخن پیش تر آ ؛ تا فراخی بینی و عرصه بینی

 

سعدی

صاحبدلی به مدرسه آمد ؛ زخانگاه

بشکست عهد صحبت اهل طریق را

گفتم :میان عابد و عالم ؛ چه فرق بود؟

تا اختیار کردی از آن این فریق را

گفت : آن گلیم خویش به در می برد زموج

وین جهد می کند که بگیرد غریق را

 

جنید بغدادی

 

جنید را گفتند :

اکنون چرا سماع نمی کنی؟

گفت : ......با که سماع کنم؟!

گفتند از برای خود بشنو!

گفت : .......از که بشنوم ؟!

 

عارفه:  رابعه عد ویه( فوت 135 هجری) در مناقب العارفین - افلاکی

 

گفت : میروم آتش در بهشت زنم ! و آب بر دوزخ ریزم !

تا این هر دو حجاب رهزن ؛ از میانه برخیزند و مقصد معین شود .

و بندگان خدا ؛ خدا را ؛ بی غرض رجا و علت خوف ؛ خدمت کنند

مولانا

 

اشتباهی هست لفظی در میان

لیک خود کو آسمان کو ریسمان

خود کجا کو آسمان کو ریسمان

می نگیرد مغز ما این داستان

حافظ

جریده رو که گذر گاه عافیت تنگ است

 

جلال الممالک

جدائی تا نیفتد دوست قدر دوست کی داند

شکسته استخوان داند بهاء مومیایی را

حافظ

در بساط نکته دانان خود فروشی شرط نیست

دسته ها : عارفانه ها
1389/8/30 11:58 صبح

               به نام خدا

می دانیم که حضرت مولانا  اگر چه از ساده ترین مقولات ؛ بلند ترین مضا مین را بر پا کرده لکن در بسیاری از مواقع مورد خشنودی برخی صاحبان قلم و اندیشه  نبوده و مورد سرزنش قرار گرفته است ؛اما بی شک او از جمله نوادر روزگار کهن و عصر جدید و به قطع یقین برای آیندگان نیز محلی برای آموزش دین و عرفان است .در ذیل به یکی از معانی شعری او توجه نماییم .

 اول ای جان دفع شر موش کن        بعد از آن در جمع گندم کوش کن

 مولانا ؛ جان آدمی را همچون مخزنی از دسترنج زارعی می داند که با زحمات بسیار کشت وزرع کرده و پس از یکسال حاصل کشت خود را از زمین کاویده و  آن را  پس از دروکردن  درون  انبان کرده تا فردا آن را مورد استفاده قرار دهد .

حال اگر این زارع خسته ؛ نداند که موشی درون انبان لانه کرده  و تمامی گندم ها را نیش زده کرده و از حیظ انتفاع خارج کرده ؛ چه اندیشه ای برای زارع می ماند ؛ خستگی یکسال زحمت بی مزد .

با این تمثیل مولانا می خواهد بگوید که دینداری و عرفان هم همین منوال را دارد ؛ و اگر شخص دیندار از موش درون خود که هما نا  اهوای نفسانی از جمله ؛ کبر ؛ حسد ؛ دشمنی و ....می باشد ؛ بی دانش  باشد و از درون خود بی اطلاع بماند ؛ دینداری او بی حاصل خواهد ماند .و نتیجه منطقی این شعر آن است که دیندار و عارف واقعی و نیز  مومن ساده دل  خدا جو می باید که درون خود را از اهوای شیطانی و نفسانی پاک گرداند . تا انشاءا.. خود را برای رسیدن به آرزوی دیرین خود یعنی دوستی با حضرت دوست ؛ خداوند متعال  آماده سازد.

 انشاء ا...

دسته ها : عارفانه ها
1389/8/4 4:4 بعد از ظهر

  - نویسنده ای بود که پس از چند سالی که در میان مردم زندگی می کرد ناگهان با لطف خداوند به فردی تبدیل شد که بدون زمینه آموزش و فقط به خاطر تفکرات فردی و چشم تیز بین  توانست برای سوالات مردم پاسخ هایی آماده کند که درعین سادگی ؛  اما پر معنا  ؛ گویی با روح و روان مردم گره می خورد و مردم کوچه و بازار با شنیدن پاسخ از طریق کتاب و سخنرانی آن نویسنده با رضایت جواب سوالات متعدد خود را دریافت می نمودند . شما را به یک نمونه از سوالات مردم  و جواب آن نویسنده دعوت می نمایم :

.... نویسنده در حال سخنرانی بود که زنی نگران و گریان وارد محفل نویسنده شد و در حالی که دوستان نویسنده نیز حاضر بودند ؛ زن لب به سخن گشود و به گونه ای سوأل خود را مطرح کرد که مطمئن بود برایش جوابی نمی یابد .

- زن گفت من به دلیل نازایی نتوانستم کودکی برای همسرم بیاورم و این موضوع من و همسرم را برآن داشت که کودکی را از پرورشگاه تحویل بگیریم و بزرگش کنیم ؛ و همان شد .

زن در حالی که نالان بود گفت کودک ؛ بزرگ شد و در 16 سالگی از من مادر اصلیش را طلب میکرد و من به او قول دادم که تا 2 سال دیگر ؛ یعنی در 18 سالگی مادراصلیش را یافته و فرزند را با او آشنا میکنم .

- زن گفت فرزندم که به 18 سالگی رسید  و من هنوز نتوانسته بودم که مادرش را بیابم و این موضوع هم او را و هم مرا نگران کرده بود و باعث شد که فاصله ما زیاد شود , پس از چندی پسری را که بزرگش کرده بودم در یک حادثه ناگهانی با خودرویی کشته شد و من به قولم عمل نکرده بودم واز این بابت هم شرمنده ام و سوالی دارم .

نویسنده در حال گو ش کردن بود و زن در حالی که اشک میریخت ادامه داد که حال سوال مرا پاسخ بده . تو ای نویسنده که میگویی خداوند مهربان است و با بندگانش مهرورزی می نماید .چطور میشود که من که نازا بودم و رفتم کودکی را تحویل گرفتم و بزرگ کردم و هنوز زمان کوتاهی نگذشته بود که او را از من گرفت .

 

نویسنده پس از التهاب از اینکه جواب این زن دلشکسته جه می باشد به درون خود فرو رفت و به آن زن به کوتاهی کلا م و زیبایی هر چه تمام تر جواب داد :

 

- نویسنده گفت مطمئن باش خداوند متعال هم ترا و هم کودک را بیشتر ازخود تان مورد مهر و عطوفت قرار داده و به این ترتیب که چون فرزند مسرانه به دنبال مادراصلیش بوده و شما را که مبادا به خاطر قولتان به فرزند شرمنده نشوید  ؛ عمر اورا در روی زمین پایان داد .

به این ترتیب فرزند به مادر اصلی رسید و شما نیز شرمنده فرزند نشدید .

 

زن پرسشگر با شنیدن این جواب پس از مدتی با خود فکر کرد و پاسخ را بهترین پاسخ دانست و درجمع محفل نویسنده شادمان گریست و با او وداع گفت ...

 

آری این داستان به ما درسهای زیادی می آموزد .

پیشنهاد می شود شما نیز با تفکر عمیق بیا موزید و از این داستا ن ؛ مطالبی را بیابید .

 

فعلأ خداحافظ .

 

دسته ها : عارفانه ها
1389/8/1 12:38 صبح
X